متن اصلی
سلام بچهها!من کوروش هستم، پادشاهی که خیلی سال پیش در سرزمین ایران، بخشش و دادگری را برای همه مردمش مهم میدانست.شاید اسمم را در کتابها یا قصهها شنیده باشید!امروز میخواهم شما را به جایی ببرم که سالهاست آرام گرفتهام؛آرامگاه من در پاسارگاد، جایی که بر دل دشتهای فارس نشسته و همیشه آفتاب روش میتابد.
وقتی زنده بودم، آرزو داشتم سرزمینی بسازم که همه با هم مهربان باشند؛هیچکس به دیگری ظلم نکند و حق هر کسی رعایت شود.آدمهای سرزمین من، از هر جا و هر قومی، میتوانستند آزاد زندگی کنند.دوست داشتم بعد از سالها، جایی باشد تا مردم بیایند و یادشان بماند که شادی و صلح و دوستی از هر چیزی مهمتر است.پس دستور دادم در دل دشت پاسارگاد، بنایی از سنگهای بزرگ بسازند.سنگهایی که کنار هم محکم ایستادند تا سالها من را در آغوش بگیرند.هر مسافری که از کنار آرامگاهم میگذرد، به گذشته نگاه میکند و شاید کمی به یاد آرامش و دوستی بیفتد.
میدانید چرا باید این بنا را از خطر و نابودی دور نگه دارید؟چون آرامگاهم نه فقط یک خانهی سنگی،بلکه یک نشانه است؛نشانهای از آرزوهای من برای همه بچههای دنیا؛که مهربان باشند و سرزمینشان را دوست داشته باشند و هیچوقت خوبی را فراموش نکنند.پس اگر یک روز گذرتان به پاسارگاد افتاد،یادتان باشد از من و آرزویم محافظت کنید،شاید شما هم روزی پادشاه قلبها شوید.